عاشقانه های یواشکی

ساخت وبلاگ

تو ذهنم مینویسم و مینویسم و مینویسم ولی اوج تنبلیم اونجاس ک همیه نوشته هام فقط تو ذهنم میمونه و هیچ جایی ثبتشون نمیکنم(:

+وزن پنجشنبه، 20/ 7 / 1396 ==》54 کیلو گرم

|جمعه 21 مهر 1396| 09:56|بانو(:| نظرات (0)
عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 243 تاريخ : شنبه 22 مهر 1396 ساعت: 14:23

آقا شما ها خیلی باهوشین،رسما احساس خنگ بودن کردم((:

سلام عزیزم ممنووووووووووووون برای درست کردن قالبم،خیییییییلی عالی بود کارت،مخصوصا شیوه آموزشت ب ی آدم گیج مثه من((((((=

|دوشنبه 3 مهر 1396| 21:55|بانو(:| نظرات (0)
عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : تشکرانه, نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 258 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 14:19

پارسال یکی از همین شبای محرم اومدیم با همسرم بریم بیرون،یهو تو کوچه نظرمون عوض شد و گفتیم بریم یکیاز مسجدای نزذیک خونه برای عذاداری،خلاصه راه افتادیم و رفتیم در مسجد،همسر رفت سمت آقایون و منم اومدم سمت خانوما ک یهو ی آقا اومد و در رو بست و گفت نمیشه بیاین داخل،خانومی ک همراهم اومده بود اول اصرار کرد و بعد ک اون آقا قبول نکرد بهم گفت ب خاطر غذا در مسجد رو بستنبرگشتم خونه و فکر میکردم ک حتما موقع دا عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 259 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 14:19

دیشب بعد مدتها با همسرم رفتیم پشت بوم شب نشینی،یکی از جاهایی ک هر دومون خیلی دوسش داریم(:2-3 ساعتی نشستیم و ب صدای نوحه و سینه زنی های هیت های اطراف خونه گوش کردیم و حرف زدیم،از یک سالی ک گذشت حرف زدیم،از تمام ناگفته هایی ک بینمون مونده بود،از خودمون گفتیم و از ی تجربه مشترک ک  هرکدوم جدا تجربه اش کردیم و جز بزرگترین اتفاقای زندگیمون بود و اینکه چقد  اون اتفاقا رو زندگیمون تاثیر داشته و ...وقتی دا عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 271 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 14:19

1:ب افتخار رسیدن ب ده کیلو کاهش وزنم(گام اول) امروز دوپینگ کردم و بعد دو ماه غذای بیرون خوروم،جاتون خالی کباب و جوجه،ان شالله ک اثر چربی سوزی داشته باشن((((:2:ی مانتو داشتم ک پائیز ۱۰ سال پیش وقتی سوم دبیرستان بودم خریده بودمش و یکم برام تنگ بود،ینی از این مدلا بود ک دکمه هاش ب زور بسته میشد ولی چون سایز بزرگترشو نداشت بنده هم خریدم و ب مامانم قول دادم تا ۳-۴ماه بعدش لاغر بشم ک اندازه ام بشه، دیرو عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : هول,همان,آری,همان, نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 202 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 14:19